بررسی شیوه های نفوذ کلام در سخنوری
چکیده:
در هر بحثی اولین چیزی که حائز اهمیت است، موضوع آن بحث و یا نوشته است. بنابراین موضوع وفصل نخست این مقاله را به تعریف خطابه از کتاب متفّکر شهید استاد مرتضی مطهری اختصاص داده و سپس به شناخت مخاطب اشاره خواهد شد. همان گونه که در مقدمه نیز اشاره شد، اشکال اساسی که در فهم مطالب با آن مواجه هستیم، اغلب به علت ندانستن زبان هم دیگر است. ما باید با این واقعیت کنار آمده که همهی انسانها مثل یک دیگر نیستند و تفاوتها زیادی در میان آنها وجود دارد. شناخت مخاطب برای رویارویی با وی، مهمترین بخش در تاثیر کلام است. به عبارت دیگر وقتی ما ندانیم که برای چه کسی با چه روحیاتی سخن میگوییم، قاعدتاً در طرز بیان خود، دچار مشکل خواهیم شد. در فصل دوم به راه کارهای مواجهه با مسئله اشاره خواهد شد. وقتی شناخت صحیح از مخاطب به دست آمد، موضوعی که بعد از آن حائز اهمیت است، خود موضوع مورد بحث است. در مورد شکل، هدف، راه کارهای صحیح وناصحیح، خطرها، امتیازات وتوجه شنونده به بحث و... در فصل سوم به شکل و روش صحیح سخن گفتن، تاثیر گذاری هر چه بیشتر در مخاطب و استفاده از روشهایی که میتواند، از کلیشه ای بودن بحث وخسته کردن مخاطب بکاهد اشاره شده است. در فصل آخر نیز به اشکال مختلف وراه بردهای عملی که یک خطیب و سخنران میتواند به واسطهی آنها بر استرسها و اضطرابهای موقع سخنرانی، مقابله کند، مختصراً اشاره خواهد شد.
کلید واژه: سخنرانی، سخنران، صحبت کردن، نگاه، مخاطب، خطابه، راه کارها، سکوت
مقدمه: انسان از لحاظ شخصیتی نیازمند به ارتباط با دیگران است، و مقدمه و چارچوب اصلی شکلگیری ارتباطات در انسان، سخن گفتن است.
وصحبت کردن نیز همچون علوم دیگر به راه کارهایی نیازمند است، تا انسان بتواند با تکیه به آن در برقراری این ارتباط موفق باشد. البته در نگرش نخست، وبرخورد با چنین موضوعی، به نظر می سد، سخن گفتن، یک تجربه است و نامیدن آ ن به نام علم، یک نوع بزرگ نمایی برای آن محسوب خواهد گشت. امّا وقتی با ژرف اندیشی به آن بنگریم، خواهیم دید که آن نه تنها یک علم، بلکه سر لوحه و ریشهی اساسی برای بسیاری از علوم ارتباطی و محاوره ای و روانشناسی است. لازم است قبل از شروع به مباحث فو ق، به این موضوع نیز اشاره شود که چرا شروع به نوشتن این نوشته نمودم. اینجانب یکی از انتقادات اساسی و اصلیام از مراکز فرهنگی و آموزشی به این است که چرا به سخن و صحبت کردن اهمیت نمیدهند. امروز برای دانشجویان، طلاب، اساتید، بزرگان و ...سخن گفتن یک نیاز مبّّرز و اساسی به حساب میآید، لکن در جامعهی فعلی هیچ مرکزی رسماً نوع و رسم سخنرانی را به آنان نمیآموزند یا حداقل به آن توجه لازم نمیگردد. به عنوان مثال وقتی یک دانشمند محقق و کارآزموده و حتی یک عالم دینی میخواهد از دانش خود کمی به دیگران بیاموزد، اغلب به علل مختلفی از جمله نبودن فضای ارتباطی بین او و جامعه و ندانستن نوع برخورد با آنان و حتی روش و لهجهی صحبت کردن، نه تنها نمیتواند صحبت خود را به گوش جامعه برساند، بلکه به مرور زمان به علت ندانستن زبان هم دیگر، دوری و حتی تنفری بین دو قشر ایجاد میگردد که میتواند بسیارخطرناک باشد. یا وقتی که عالم دینی قصد دارد، صحبتهای خود را به دیگران تعلیم دهد، وقتی نداند چگونه آغاز و پایان دهندهی صحبتهای خویش باشد یا به عبارت دیگر وقتی همیشه برای عده ای خاص، صحبت کرده وشکل صحبت کردن باعوام را نمیداند، کم کم فاصله ای عمیق بین علم و اجتماع و منزوی شدن علم و دانش پدید خواهد آمد که حل و فصل آن سخت خواهد بود. بسیار اتفاق افتاده است که میخواهیم موضوعی را به فردی بگوییم، اما طرف مقابل از صحبتهایمان برداشت اشتباهی پیدا میکند و همین موضوع و سوء تفاهمهای بی دلیل، به یقین به علت ندانستن فرهنگ و زبان هم دیگر است. آن موقع خواهد بود که هر قشر و شخصیتی در چارچوب شخصی خود، فرو میرود و ارتباط بین مردم کم کم از بین خواهد رفت؛ و به همین داعی تصمیم به نوشتن این مقاله نمودم تا این اقشار بلکه جامعهی امروز که عملاً از نطق و روشهای صحیح آن اطلاع کافی ندارند را به حول و قوهی خدای تبارک تعالی با روشهای مندرج در این مقاله یاری نمایم تا انشا الله این مشکل از میان برود.
تعریف سخنرانی وخطابه و رابطهی آن با اسلام و دین
استاد مطهری (ره) در کتاب خطابه و منبر به شکل و پایهریزی خطابه مختصراً اشاره میکنند، وبه علت اختصار این نوشته، عیناً به همان کلمات و نوشتار بدون هیچ گونه تصرفی در ویرایش بسنده میشود: ایشان میفرمایند: [سخنرانی همان است که از لحاظ فنی و علمی در منطق، به آن خطابه میگویند. خطابه یکی از فنون پنجگانه سخن و کلام است، در منطق پنج صناعت، یعنی پنج هنر سخنی هستند که به آنها صناعت خمس میگویند و از ارسطو رسیده است، یکی از آنها فن خطابه است.] ایشان پس از تعریف خطابه به رابطهی مستقیم خطابه و اسلام نیز اشاره میکنند و میفرمایند: [پیوند خطابه با اسلام از چند نظر است: از این نظر که خطابه یک فن است، یعنی یک هنر است و هنر مطلقاً میتواند به کمک یک فکر وعقیده ویا بجنگ یک فکر و یا عقیده بیاید، یعنی یک فکر، یک فلسفه، یک دین، یک آئین را میشود بوسیله ی هنر ویا صنعت تقویت کرد، وهمچنین میشود آن را بوسیله ی هنر ویا صنعت تضعیف کرد].ایشان ادامه میدهند: [خطابه از آن جهت که یک هنر یا فن است و هنر و فن معمولاً میتواند اثر اجتماعی داشته باشد و عامل اجتماعی بشمار رود، یک فکر ویا یک عقیده را تقویت ویا تضعیف کند، از بزرگترین عوامل اجتماعی بشمار میرود و هیچ هنری به اندازهی خطابه نمیتواند اثر اجتماعی داشته باشد و اگر از این نظر به خطابه نگاه کنیم، رابطهی هنر خطابه با اسلام مثل بسیاری از هنرها و صناعتهای دیگر است. نظر دیگر دربارهی پیوند خطابه واسلام از جنبهی مستقیمی است که اسلام در تحول وپیشرفت خطابه کرده است، اسلام در فن خطابه تاثیر داشت، خطابه را بالا برد، جلو برد، عرب از فنونیکه مربوط به زبان است، یعنی شعر و خطابه ونویسندگی، شعر را خوب میگفته است امّا عرب در خطابه آنقدر ها قوی نبوده است. امّا اسلام که پیدا شد در هر سه قسمت (شعر –خطابه –نویسندگی) تاثیر گذاشت، در شعر وخطابه تحول عظیمی ایجاد کرد و نویسندگی را ابداع نمود. وقتی خطابه های رسول اکرم را میبینید، طور دیگری است، معانی دیگری در کار آمده است، معارفی هست، معنویتی هست، مسائل اجتماعی هست، حکمتهای بزرگ ومسائل اخلاقی هست و اینها درخطابه های جاهلیت وجود نداشته است. بدیهی است وقتیکه قرآن کریم خود نمونهی اعجاز بیان وفصاحت و بلاغت است وبیان را یکی از بزرگترین نعمتهای الهی بشمارد (الرحمن علم القرآن خلق الانسان علمه البیان) ووقتیکه در اولین آیات نازل بر پیغمبر از قلم وکتابت ونویسندگی نام ببرد: (اقراء باسم ربک الذی خلق الانسان من علق اقراء وربک الاکرم الذی علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم) خواه ناخواه در خطابه وبیان تحول بوجود میآید و بی جهت نبود که مسلمین علوم زبان و بالاخص علم فصاحت و بلاغت را با قواعد مخصوصش ابتکار و ابداع نمودند.]شناخت دقیق مخاطب
پس از شناخت مختصر از خطابه وسخنرانی، اکنون نوبت به فنون اجرائی درآن، ونوع وروش برخورد با مخاطب و مستمع خواهد رسید. برای شناخت صحیح مخاطب، لازم است از احتیاجات و علایق آنها با خبر شویم. خطیب موفّق، خطیبی است که میتواند موضوع مورد بحث خود را با علایق مخاطبان، همگام سازد و موضوعات خود را با استفاده از علایق خود مخاطب مطرح سازد. مسلماً مخاطبانی که ما با آنها روبه رو هستیم، یکسان نیستند واصل مهمتر و اساسیتری که باید پذیرفت، این است که همهی مخاطبان، عقاید و باورهای شخصی، اعتقادی و حتی دینی ما را قبول ندارند. به همین جهت، اولین چارچوب و اصل در سخنرانی، شناخت علایق مخاطبان است. اگر شاهدیم که بعضی از سخنرانیها با وجود مباحث علمی و ظرافتهایی که شخص سخنران در بیان خود دارد، بسیار کم مخاطب است، همه به این دلیل است که آنها مخاطبان خود را نشناختهاند، آنها با علایق خود بحث میکنند و مباحث مورد علاقه خود را مطرح میکنند. شاید انتقاد شود، که اگر ما بخواهیم بر اساس علایق دیگران صحبت کنیم، در موارد زیادی باید از اعتقادات شخصی و مسلّمات دینی و هویتی خود دست برداریم، بنابراین چگونه میتوان، موضوعی و بحثی که خود قبول نداریم را برای مخاطب عرضه کنیم. مامجبور نیستیم که علایق خود را کنار گذاشته و فقط به محبوبیات مخاطب نگاه کنیم، بلکه میتوانیم با همان احساسات مخاطب و عقاید شخصیش، که برای هر انسانی مهم تلقّی میگردد، بر وی غلبه نمود. خطیب میتواند با مخاطب یکی شود و مباحث خود را به عنوان یک دوست و دلسوز برای وی مطرح کند تا به عنوان یک هدایت گر، یک مبلغ و امثالهم. (1) یقیناً ًهر سخنرانی، به این مقدار که در هر مکانی مطابق با میل مخاطب از چیزهایی که آنان دوست دارند، اطلاعات عمومی دارد. بنابراین توصیه میشود هر خطیبی در مرحلهی نخست، از چیزهایی که مخاطبان دوست دارند صحبت کند، حتی اگر آن علاقه، هیچ ربطی به موضوع مورد بحثش نداشته باشد، زیرا هر مخاطبی وقتی ببیند، طرف مقابل وی از علایق او سخن میگوید، خود را مجبور میداند به سخنان او گوش دهد. به عنوان مثال یک سخنران دینی، وقتی میخواهد برای دانشجویان خلبانی صحبت کند، میتواند قبل از سخنرانی یک کتاب ساده از اصطلاحات خلبانی بخواند و قبل از ورود به بحثش کمی در مورد آن توضیح دهد. حتی میتواند این سخنان را به عنوان مثال برای بحث خودش و یا حتی برای عوض شدن محیط به صورت یک مزاح بیان کند. چرا مخاطب با سخنران احساس دوری میکند!؟ چرا اغلب مخاطبان به جای گوش داد به مطلب، به فکر انتقاد کردن از خطیب هستند؛ و چرا نمیتوانند بدیهیترین صحبتهای او را پذیرا باشند!؟ در بعضی از موارد مخاطب، قبل از سخنرانی، نظرش برهمان گفته های خطیب بوده است، اما وقتی این سخنان را از فرد مورد نظر میشنود، بلافاصله با نظر قبلی خودش چون موافق خطیب است، مخالفت میکند؟ تمام مسائلی که مثال زده شد، به نبودن صمیمت میان مخاطب و خطیب باز میگردد. وقتی مخاطب متوجه شود، کسی قصد تحکّم بر وی دارد، به هر شکل ممکن در پی محکوم کردن او جبهه میگیرد، ولی وقتی احساس دوستی با خطیب داشته باشد، حاضر است حتی عقاید خود را کنار گذاشته و سخن اورا فرا گیرد. به عنوان مثال سخنران میتواند با کمال تواضع به مخاطبان خود بگوید: برای من باعث افتخار است که در جمع شما صحبت کنم. یا حتی میتواند بگوید: امیدوارم در بحث مرا همیاری کنید و اگر اشکالی در میان صحبتهای من است، بلافاصله تذکر دهید. اما جالب است، در چنین مواقعی درصد انتقاد و اشکال گرفتن از وی، بسیار پایینتر میآید. حتی در بعضی موارد مخاطبین به جای انتقاد، با سر تکان دادن و با نگاههایی که سرشار ازگوش دادن آنها از خطیب است، میتوانند وی را در انجام آن چه میخواهد نطق کند، کمک کنند. کانال دایل میگوید: کاریکه شما در دنیا انجام میدهید اهمیتی ندارد، آنچه مهم است که تا چه اندازه میتوانید مردم را متقاعد سازید که کارهائیرا که انجام دادهاید، گرانبهاست. (2)بیان متین وعلمی
«قُل لِعبادی یقولوا التی هِیَ احسن» به بندگانم بگو، آنچه را بهتر است بگویند (7)راستی و رستگاری
در مباحثی که امروزه در علوم رفتاری و روانشناختی در زمینهی اصلاح و تغییر رفتار مطرح است بر این نکته فراوان تأکید میشود که ایجاد رفتار مطلوب، مبتنی بر اصل اکتساب است.1 بدین معنی که فرد از مشاهدهی رفتار دیگران آن عمل را میآموزد. امام صادق علیهالسّلام میفرماید: با رفتارهای خود و نه با گفتارتان راهنمای مردم به خوبیها باشید.2
با یک نگاه به رفتارهای اخلاقی و غیراخلاقی، تمیز این نکته بر ما چندان دشوار نخواهد بود که هنگامی که راستی و صداقت، دستمایه و بنیان رفتارهای آدمی میشود، دیگر صفات اخلاقی نیز یک به یک جای خود را پیدا میکنند. به این مثال توجه کنید:
اگر نوجوانی از اختلال رفتاری به نام پرخاشگری در رنج باشد، به مربیان توصیه میشود که با فراهم کردن محیط آرام و برنینگیختن تحریکات محیطی، وی را از درافتادن به پرخاش و ستیز بازدارند. اگر کودکی به لجبازی مبتلاست، با خونسردی و عدم مواجههی رودررو با وی، او را تنها گذارند تا تعارض خود را در تنهایی حل کند. اگر فردی به انزوا مبتلا شده است، با سپردن مسئولیت در جمع و تشویق موفقیتهای وی، او را از این ترس موهوم، یعنی حضور در جمع، نجات دهند. اگر کودکی به ترسهای طبیعی دچار است، با مکانیزمهای مختلف حسّاسّیتزدایی ـ که راههای آن در مباحث روانشناختی به صورت کاملاً تجربی و کارآمد بیان شده است ـ به رفع این اختلال در وی مبادرت کنند.
اکنون میگوییم اگر همهی اختلالات ذکر شده، یعنی پرخاشگری، انزوا، ترس و ... به مجموعهی کلّیتری از یک اختلال روانی بنام اضطراب تحویل و منتسب شوند، به جای آن که خود را درگیر و معطّل اصلاح جزءجزء اختلالات یادشده کنیم، بهتر است به رفع اضطراب از فرد بپردازیم؛ چرا که، اضطراب ما در بسیاری از اختلالات رفتاری و روانی است که گاه در پرخاشگری، گاه در لجبازی، زمانی در گوشهگیری و یا دیگر رفتارهای نابههنجار جلوهگر میشود. حال اگر بدین نکته توجه داشته باشیم که منشأ همهی این رفتارها، در اختلال کلّیتری است به نام اضطراب، بدیهی است که مستقیماً به اضطرابزدایی وی اقدام میکنیم. در اینجا میتوان گفت به جای آن که به رفع صفات اختلالی به صورت جزء به جزء مبادرت کرده باشیم به اصلاح و تربیت موصوف پرداختهایم و ریشهی مشکل را از بن برکندهایم.
در روایات ائمّهی معصومین علیهمالسّلام جایجای به دو گناه و رذیلت اخلاقی اشاره شده که از آنها به عنوان کلید همهی دیگر رذایل یاد شده است: دروغ و شرابخواری؛ که یکی راه دل را میبندد و دیگری طرایق عقل را مسدود میکند. امام محمدباقر علیهالسّلام میفرماید: خداوند تعالی برای بدیها قفلهایی نهاده است که کلید همهی آنها در دروغگویی و شرابخواری نهفته است و دروغ بدتر از شراب است.3
در مقایسه با مثال پیشین، همانگونه که اختلالی به نام اضطراب منشأ بسیاری اختلالات دیگر است، ناهنجاری اخلاقی دروغ و عادت ناپسند و گناهآلود شرابخواری مادر دیگر گناهان و رذایل اخلاقی قلمداد شده است. شاید رمز آن همه تأکید و دستورهای اخلاقی دینی ما بر راستگویی و صداقت و پرهیز از دروغ و دورویی از آن روی باشد که فرد راستگو و بیریا بر پایهی کرامت نفس زندگی میکند و خویشتن را به ناراستی و بیهویتی نمیآلاید. در این صورت گفتار و رفتار چنین فردی، به عنوان شخصیتی مقبول میتواند الگوی متربّی قرار گیرد.
بر اساس پارهای پژوهشها در زمینهی همانندسازی نوجوانان با والدین و نیز عوامل مقبولیّت، چهار صفت در والدین به ترتیب اهمّیت توسط فرزندان فهرست شده است:
راستگویی و صداقت، عمل به قول و وعده، محرمیّت و صمیمیّت، قاطعیّت در ارتباط.
نتایج جالب اینگونه تحقیقات نشان میدهد که صفت صداقت و راستگویی، مقدم بر دیگر صفات ترجیحی فرزندان ذکر شده و نشانگر آن است که شالودهی کرامت نفس در کودکان و نوجوانان برخورد صداقتآمیز با ایشان و نیز تجلّی شخصیتی صادق و راستگو در جنبههای مختلف زندگی است. همچنین پایبندی به قول و وعدههایی که به عنوان عهد و پیمان با فرزندان بسته میشود، وجههی دیگری از صداقت و راستگویی است. تجربههای بیشمار بیانگر آن است که فرزندان در سنین 13 تا 19سالگی بیش از آن که زیادهخواه و بلندپرواز باشند، طالب محرمیّت، صمیمیّت و رفاقت از سوی والدین خویشاند. عاطفهورزی، تبادل پرحجم کلمات و صمیمیّت و رفاقت جز در سایهی شخصیتی بیریا و صادق و یکرنگ عملی نیست. بچههای ما جز این از ما نمیخواهند!
1ـ نظریهی یادگیری اجتماعی، آلبرت بندورا، 1976
2ـ بحار،ج 5، ص 198
3ـ میزانالحکمة، 9 ـ 171
codex26x
نفرین: انتخابی نافرجام
نفرین در لغت به معنای دعای بد برای مرگ، ناکامی و بدبختی کسی یا چیزی میباشد و معمولاً افراد زمانیکه از طرف مقابلشان به عناوین مختلف از قبیل مسائل مالی، عشقی، جسمی و غیره دچار صدمه و آسیب میشوند و از طرفی امکان جبران ضرر بطور مستقیم و یا انتقام برایشان وجود ندارد به نفرین روی می آورند.
از لحاظ روانشناختی نفرین نوعی حس بدخواهی و انتقام جویی است که با تکیه بر نیروی ماورای طبیعه انجام می پذیرد. بدین ترتیب که شخص نفرین کننده بدلیل نفرت و ضعف شخصی برای تسویه حساب از نیرویی مافوق بشری یا خدا میخواد که فرد نفرین شونده را عذاب کند تا اینگونه تسکینی باشد بر دردها و صدمات وارده.
در این رابطه چند نکته را باید مد نظر قرار داد:
1- آیا نفرین انجام شده متناسب با جرم می باشد؟ برخی اشخاص تصور میکنند که نفرین کردن دیگران به هر جرمی که باشد قابل قبول و مایه تسلی خاطر است؛ از شکست عشقی گرفته تا خیانت دیدن در روابط زناشویی و افتادن درسی در دانشگاه و وصول نشدن چک و پس ندادن پولی که به عنوان قرض به فردی داده اند. بدیهی است که میزان مجازات باید متناسب با نوع جرم و صدمات وارده باشد. در زمانهای گذشته معمولاً نفرین توسط پیامبران در مواقعی صورت میگرفت که مسئله ای بزرگ مانند انکار خداوند، تکذیب آیات الهی و زیر سوال بردن کلیات دین در میان بود. اغلب نفرین هایی که مردم در زندگی روزمره خود انجام می دهند متناسب با ضرری که متحمل شده اند نیست. بنابراین ممکن است شخص نفرین شونده واقعاً مستحق چنین نفرینی نباشد. آیا فردی که یک رابطه ساده عاشقانه را برهم زده و یا نتوانسته قرض خود را پس بدهد، مستحق مرگ و زوال است؟
2- از آنجا که نفرین ذاتاً بار منفی لغوی و احساسی دارد و هر عملی که احساس منفی بدنبال داشته باشد میتواند انسان را بسوی بد اندیشی و منفی گرایی سوق دهد و روح وی را مکدر نموده و از لطافت خارج کند، بهتر است از نفرین کردن دیگران صرفه نظر شود. همیشه جلوگیری از وقوع صدمات و ضررها و نیز بخشش دیگران ساده تر و نتیجه اش مطلوب تر است.
3- نفرین دیگران اگر بصورت عادت درآید میتواند در زندگی انسان اثرات نامطلوب بسیاری داشته باشد. افزایش حس بدخواهی و بد بینی، افسردگی و سرخوردگی ( در صورتی که نفرین ها اثری نداشته باشند )، انزوا و هراس اجتماعی از جمله این اثرات می باشند. معمولاً افراد نسبت به کسی که می دانند زیاد اطرافیانش را نفرین میکند حس خوبی ندارند و از وی فاصله میگیرند. اگر نفرینی واقعاً به حق و منصفانه نباشد، ممکن است اثرات زیان بار آن به خود شخص نفرین کننده بازگردد.
درنتیجه به نظر نمی رسد که اعمالی مثل نفرین کردن، لعنت فرستادن، آه کشیدن و دعا نویسی شایسته جامعه کنونی ما باشد چرا که اینگونه اعمال بیشتر نتایج منفی در زندگی میگذارند تا مثبت. انسانها باید بدانند که تا حد زیادی خود مسئول اتفاقاتی هستند که برایشان می افتد و برای پیشگیری از حوادث نامطلوب لازم است عاقلانه زندگی کنند و در نوع روابطشان با دیگران دقت کافی داشته باشند. یک فرد روشن اندیش و آگاه هیچگاه خودش را درگیر نفرین و بدخواهی دیگران نمیکند.
منبع:مردمان پورتال جوانان
.::مرجع کد آهنگ::.
.::دریافت کد موزیک::.